نیاز به عشق و تعلق خاطر یا ترس از بی ارزشی؟
نیاز به عشق و تعلق خاطر یا ترس از بی ارزشی؟
حتماً این حکایت را بارها شنیده اید که مردی سوزنی را در تاریکی انبار کاه گم کرده بود و سپس در روشنایی به دنبال آن می گشت، شخصی از او پرسید به دنبال چه چیزی می گردی؟ پاسخ داد: سوزنی را گم کرده ام.
آن شخص پرسید: کجا گم کردهای؟ گفت؛ انبار، پرسید پس چرا در اینجا به دنبال آن میگردی؟ پاسخ داد: زیرا انبار تاریک است. گاهی اوقات افراد مشکل اصلی خود را نمی دانند و به اشتباه تصور می کنند که در زمینه دیگری مشکل دارند. یکی از مراجعین من (ارسطو رضایی) مردی بود که می گفت نمیدانم چرا دوستانم زیاد سراغ مرا نمی گیرند با وجود اینکه من بسیار به آن ها توجه می کنم. خیلی دلم میخواهد بفهمم که دلیل آن چیست؟ زیرا من همه کارهایی که لازم بوده است انجام داده ام، شاید هم کاری کرده ام که خودم خبر ندارم.
از او پرسیدم چرا می خواهی دلیل آن را بفهمی و چرا این همه به دنبال علتیابی هستی؟ پاسخ داد: زیرا تنها هستم، من نیاز به عشق و تعلق خاطر دارم، همانطور که بارها و بارها شما گفته اید این یک نیاز ژنتیک است. خب طبیعی است که من به دنبال ارضای این نیازم باشم.
به او گفتم: البته این کاملا درست است که ما نیاز به عشق و تعلق خاطر داریم و نمیتوانیم این نیاز را برآورده کنیم اما موضوع این است که تو میدانی که از این دوستان (که نام بردی) نمی توانی صمیمیتی دریافت کنی، اما به دنبال این هستی که ببینی دلیل این بی توجهی چیست؟ تو بیش از اندازه به دنبال علتیابی هستی. به عقیده من باید ببینی سوزن را در کجا گم کردهای؟
ممکن است که تصور کنی این احساس آزردگی که داری مربوط به احساس تنهایی و برآورده نشدن نیاز به عشق و تعلق خاطر است در حالیکه واقعیت این است که تو در حقیقت نمی توانی با خودت زیاد تنها باشی، تو نمیتوانی با خودت آسوده تنها باشی و در آرامش باشی. و به همین دلیل در حقیقت می خواهی بفهمی که به چه دلیل عشقی که انتظارش هستی را به تو نمیدهند و فکر می کنی شاید تو ایرادی داری.
وقتی که تو نمی توانی با خودت یک رابطه خوب و آرام و راحت و آسوده داشته باشی وقتی که با خودت رابطه خوبی نداری چطور می توانی انتظار داشته باشید با دیگران و یا دیگران با تو رابطه خوبی داشته باشید؟ آیا تو خودت را دوست داری؟
پاسخ داد: البته که دوست دارم، به همین دلیل به خودم رسیدگی می کنم.
به او گفتم: البته این هم می تواند علامت خود دوست داری باشد اما تصور می کنم که وقتی بتوانی با خودت در آرامش باشی و در پذیرش کامل باشی و تصور نکنی الزاما نیاز به حضور شخص دیگری باشد می توانم بگویم تو خودت را دوست داری زیرا می توانی با خودت تنها و ارام باشی. اما تو به دنبال پیدا کردن عیب و ایراد در خودت هستی؟ آیا اینطور نیست که تا بی توجهی از دیگران دریافت می کنی خودت را محاکمه می کنی و نام آن را انتقاد پذیری و خود ارزیابی می گذاری؟و در حقیقت به جای آنکه مشکل اصلی را پیدا کنی که چرا با خودت نمی توانی تنها باشی، ان را به نیاز به عشق نسبتی می دهی و میگویی من نیاز به عشق و تعلق خاطر دارم، گاهی تشخیص این دو بسیار سخت است. مرز میان نیاز به عشق و تعلق خاطر و نیاز به کسب تائید و ارزش از جانب دیگران گاهی مشکل است و تو هستی که می توانی این مرز را تشخیص دهی. مرز میان انتقاد پذیری خردمندانه و محاکمه و طرد و عیبجویی ناسالم از خودت هم متفاوت است و فقط تو هستی که می توانی این را تشخیص بدهی.
برای دریافت مشاوره های علمی در زمینه های مختلف یا شرکت در کارگاه ها و خرید بسته ها در ساعت کاری (از 9صبح تا 18 همه روزه به جز روزهای تعطیل) باشماره های زیر تماس بگیرید یا در واتساپ یا تلگرام پیام بگذارید.
درباره ارسطو رضایی
مرکز روانشناسی خود بیداری آموزش به دانتشجویان روانشناسی و روانشناسان و خانواده ها
نوشتههای بیشتر از ارسطو رضایی7 Comments
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
سلام
من خانمی ۲۰ ساله هستم مدام احساس تنهایی می کنم و دوس دارم عشق رو تجربه کنم نیاز به اینکه کسی رو دوس داشته باشم و کسی دوستم داشته باشه دارم
شاید این نیاز باعث شده وارد رابطه های اشتباه بشم
نمی دونم با این حسم چی کار کنم و چه جوری کنترلش کنم اصلا ممکنه طبیعی باشه؟؟ من کلا درونگرام و حالم با تنهاییم خوبه اما این حس نیاز به عشق رو هم دارم
و بی انگیزه شدم حس بی ارزشی می کنم
لطفا کمک کنید
وقتی می توانی با دیگران ارتباط برقرار کنی چه خوب و چه بد پس درون گرا نیستید و فکر میکنید اینگونه هستید. بر اساس تئوری انتخاب عمل کن. قدرت، ازادی، تفریح و نیازها و روابط.
با سلام . خانمی ۴۳ ساله هستم دکترای تخصصی دارم ولی چون کار ندارم دچار پوچی شدم
مشکل دیگر من اگر کسی منو ناراحت کنه بطوری که بهم بریزم برای دفاع از خود تمام تنم میلرزه و درد معده شدید میگیرم
یه فرزند پسر ۱۵ ساله هم دارم خودم فرزند اخر خانواده هستم
درمورد کار
به طور کلی ما با دو نوع واقعیت روبرو هستیپ
۱_ واقعیتی که می توانیم تغییر بدهیم
در آن صورت باید افکار و رفتار ادراک و یا خواسته خود را تغییر دهیم تا بتوانیم به خواسته مورد نظربرسیم و یا اینکه واقعیت را دستکاری کنیم ،مثلاً ممکن است که شما افکاری داشته باشید مبنی بر اینکه باید به سراغ شما بیایند باید شما را استخدام کنند و مسائلی از این قبیل
در اینصورت باید این افکار،احساس و ادراک و خواسته را تغییر بدهید یا ممکن است که گرفتار طرحواره شکست و بی کفایتی باشید و به همین دلیل موفقیت های خود را ناچیز می بینید و شکست های خود را بزرگ جلوه می دهید ،گاهی هم لازم است که با کمک روان شناس موضوع را بررسی کنید تا مطمئن شوید که کاری از دست شما بر می آید یا خیر ،در غالب موارد این ما هستیم که باید تغییراتی در افکار رفتار و احساسات خود به وجود بیاوریم
۲_ واقعیتی که نمیتوانیم آنها را تغییر بدهیم
مانند مرگ عزیزان ،در این صورت باید واقعیت را اکسپت کنیم مقداری آزردگی رابپذیریم و نگاه مان را عوض کنیم و ببینیم که میخواهیم در برخورد با این موقعیت چگونه انسانی باشیم؟
درباره مشکل دومتان شاید که گرفتار طرحواره اطاعت هستیدو می ترسید که خواستههای خود را بگوئید و خشم را درون ریزی میکنید و به همین دلیل مسیرهای عصبی که درون معده شما هستند تحریک میشوند
خشم و اضطراب در وهله اول در عضلات ارادی مانند دست و پا و سایر عضلات ارادی تجربه میشود اما وقتی که مسیرهای خود را پیدا نکنند وارد عضلات غیر ارادی مانند معده می شوند وو یا به صورت انقباض، عضلات غیر ارادی رادرگیرمیکنند و اگر هم باز هم مسیرهای خود را پیدا نکنند و نتوانید درست با آن برخورد کنید پیشرفته تر می شوند و وارد سطح شناختی می شوند مثلاً در ناحیه گوشتان ممکن است که صدای زنگ بشنوید یا سنگین شود
برای اینکه در این باره مطمئن شوید می توانید وارد سایت خود بیداری شوید در قسمت جستجو طرحواره اطاعت چیست راجستجو کنید (دقت کنید کیبوردشما عربی نباشد) ببینید این مشکل را دارید یا خیر؟اگر که مشکل را دارید، باید به فکر درمان باشید
من تصمیم گرفتم رانندگی یاد بگیرم گواهینامه رو 8سال پیش گرفتم یک مدت رفتم تعلیم مجدد جلسه دوم خیلی خوب رانندگی کردم، ولی جلسه سوم از اولم بدتر بودم، دیگه ادامه ندادم
.یعنی حواسم پرت میشه، زیاد فکر میکنم توی رانندگی …من توی مهارتهای دیگم خیلی خوب عمل میکنم ولی ازرانندگی واهمه دارم، همش تو ذهنمه چطور بقیه اینقدر راحت رانندگی میکنن….
یک نکته ای بگم اونم اینه که بار اول مربی ام خیلیییی بد بود همش تحقیرم میکرد اصلا تو حرفاش یک ذره تشویق نبود منتظر بود من خراب کنم😭
یک نکته ی دیگه مامان بابای من خیلی ترسوان یا من حسم اینه که اونام منو قبول ندارن😢
شما در همین پیام اشاره کردید که پدر و مادر شما ترسو بودند، بنابراین به شما شیوه درست روبرو شدن با مسائلی که مقداری دشواری و نگرانی دارد را یاد ندادند، احتمالاً آنها از مشکلات فرار میکردند و شما هم از آنها این را یاد گرفتید. فرار از مشکلات باعث میشود که با مسائل به صورتی که هست روبرو نشوید و به همین دلیل درک درستی از آن واقعیت نداشته باشید و مسائل را در اندازه بزرگتر از آنچه که هست ببینید.
وقتی هم که مربی شما با شما اینگونه برخورد کرد فرضیه شما یعنی اینکه “من نمیتوانم” بیشتر تایید شد. چاره کار روبرو و مواجهه با این موقعیت است، باید شهامت را تمرین کنید، یعنی با وجود تجربه ترس کارت را انجام بده. می توانید از روش پلکانی استفاده کنید، یعنی از آسان به سخت شروع کنید و احساسات بدنی خود را تجربه کنید و علیرغم این احساسات به کار خود ادامه بدهید و در مرحله بعد همین کار را در موقعیت سخت تر انجام دهید.
مثلاً ابتدا خودتان به تنهایی در ماشین چند دقیقه ای بنشینید، دفعه بعد علاوه بر نشستن مقداری رانندگی کنید، دفعه بعد مقداری بیشتر رانندگی کنید و به همین ترتیب ادامه دهید تا بدن شما با این ترس خو بگیرد بعد از اینکه بدن شما خو می گیرد ذهن شما شیوه های انطباقی برای این موقعیت پیدا می کند. به این روش در روانشناسی رویارویی می گویند.
البته همیشه اینطور هست که در صورتیکه این پاسخ به شما نتواند کمک کند باید به یک روانشناس مراجعه کنید روانشناسان ابزارهایی برای کاهش این ترس دارند.
من پارسال خواستگارجدی ای داشتم که دوتابچه داشت ، باهم توافق کردیم که نامزد کنیم، اما متاسفانه من باوجود علاقه زیادی که به ایشون دارم دچار ترس قبل ازدواج شدم، نامزدیمو بهم زدم، بعد مدت کوتاهی بی نهایت پشیمون شدم، الان دچار افسردگی شدم، باید چیکار کنم ؟