چگونه با تنهایی کنار بیایم؟ 10 درس فلسفی روش های کنار آمدن با تنهایی
چگونه با تنهایی کنار بیایم؟ روش های کنار آمدن با تنهایی
سلام، من ارسطو رضایی هستم روانشناس بالینی و کارشناس فلسفه، ممکن است سوال شما این باشد که چگونه با تنهایی کنار بیائیم؟ در این نوشته هم نکاتی آموزشی و هم فلسفی را برای کنار آمدن با تنهایی تحت عنوان 10 درس برای کنار آمدن با تنهایی به شما آموزش می دهم:
درس اول: مامان خودت باش
برای کنار آمدن با تنهایی میتوانیم خودمان، مامان خودمان باشیم
یالوم میگوید:
بسیاری از افراد تلاش میکنند تا با دیگران همجوشی کنند و وجودشان در وجود دیگری ذوب شود؛ بسیاری از افراد در دوستی ها یا ازدواج به این دلیل شکست میخورند که از مخاطبشان بهعنوان سپری در مقابل تنهایی و در هنگام آسیبپذیری استفاده می کنند.
بنابراین ما می توانیم در درون خود ذهنیت حامی و یا شخصیت حامی را پرورش دهیم؛ در این صورت در هنگام بحرانها و احساس اضطراب میتوانیم خود، مراقب خود باشیم و دیگردر رابطه با دیگران به دنبال والدین نگردیم و نخواهیم دیگران نقش والدین یا مراقب ما را بازی کنند، می توانیم خودمان نقش والدین را برای خودمان بازی کنیم و از خود هنگامی که آسیب میبینم یا احساس تنهایی میکنیم، مراقبت کنیم.
بعضی از افراد برای فعال کردن این ذهنیت در خود نیاز به کمک یک روانشناس دارند اما برخی از افراد بهخوبی این مهارت رادارند.
2-به خاطر داشته باشید تنهایی نعمت است
کریستین بوبن می گوید: تنهایی بیشتر یک نعمت است تا یک نفرین!
آیا واقعاً اینگونه است؟برای مخالفت با نظر کریستین بوبن چه دلایل قابلقبول و دقیقی دارید؟(نه دلایل کلی) و اگر موافقید، آیا دلایل دقیق و مشخصی دارید و یا اینکه چون رها شدید، برای تسکین دادن به خود، با این جمله موافقید ولی به محضی که بشود و بتوانید، از تنهایی میگریزید و اصطلاحاً دستتان به گوشت نمیرسد؟ آیا تنهایی خوبه ؟
واقعیت این است که تنهایی، اگرچه واقعیت است ولی نمیتوانیم اقدامی در برابر آن انجام ندهیم، درست مانند اینکه بگویند سوز و سرمای زمستان و باران زمستان یک واقعیت است، آنوقت آیا ما لخت و بدون پوشش با این واقعیت مواجه میشویم و یا اینکه از ترس آن دائماً به بخاری و شومینه میچسبیم و از خانه بیرون نمیآییم؟ میدانیم که مقداری خود را میپوشانیم و میدانیم اگر زمستان و باران نبود، سر سبزی و طراوت نبود و روزهایمان هم یکنواخت می بود.
تنهایی نیز در کنار رنجی که برای ما تولید میکند و می بایست اقدامی مؤثر(پوشش لازم و مقداری گرم بودن هوای منزل با دمای مناسب و نه دائماً زیر پتو بودن، خانه را حمام کردن و از ترس زمستان بیرون نرفتن) انجام دهیم مزایای زیاد و غیر قابل جایگزینی هم دارد.
آسودگی خیال، روبرو شدن با احساسات و افکار واقعی خود و فرصتی برای تصحیح و تفکرآن، به دنبال اهداف و رؤیاهای شخصی و واقعی رفتن، گردن افراشتن به غرور و خود را خوار و خفیف نکردن و تن به هر رابطه ای ندادن و … میتوانید به این لیست بیفزایید. آنوقت درمییابیم که تنهایی بیشتر یک نعمت است و مانند بسیاری از مردم دائماً به محضی که زمستان فرارسید، آه وناله و شکوه و شکایت سر نمیدهیم.
3-روش برخورد با احساسات را بیاموزید
احساسات چیست؟معنی احساسات چیست؟ انواع احساسات چیست؟عواطف و احساسات چیست ؟
هیجانها و احساسات اولیه، هیجانها و احساساتی هستند که برحسب محتوای لیمبیک مغز ما (که مخزن هیجانات و احساسات تجربه ی شده ی قبلی ما هستند) با توجه به موقعیتهایی که بقا را درخطر مییابیم فراخوانده میشوند.
این هیجانات میتوانند به شکل نگرانی، تنهایی، پوچی، ترس، سردرگمی و از همه بیشتر اضطراب ظاهر شوند. ما معمولاً کمتر میتوانیم جلوی هیجانات و احساسات اولیه ی خود را بگیریم و نمیتوانیم مانع از بروز آن شویم اما اینکه نسبت به این هیجان و احساس چه واکنشی داشته باشیم در اختیار ماست میتوانیم مالک خویش باشیم و مالکیت خویشتن را به هیجانات و احساساتمان واگذار نکنیم، گاهی آنها را بهعنوان هماتاقیهایمان بپذیریم و بهجای جنگ و یا توجه با آنها زندگیمان را بکنیم.
احساس یکی از مولفه های هیجان است و من اگرچه که در اینجا و آنجا و در آموزشهایم آنها را در کنار هم به کار می برم، ولی در حقیقت هیجان با احساسات متفاوت است، احساسات می تواند ادراک ما از یک موقعیت یا پدیده یا رویداد باشد. اما هیجان واکنشی بدن زاد است.
هیجان به طور کلی 4 دسته هستند:
- غم
- خشم
- ترس
- شادی
احساسات از آنجایی که روایت ما از پدیده ها و رویدادها هستند بسیار زیادند، انواع احساسات چیست مانند:
رنجیده، خشمگین، آزرده، تنها، بی کس، ناراحت و …
گاهی می توان با تغییر دیدگاه و باور هیجان ها و احساسات را تغییر داد و گاهی نیز می توان آموخت که نمی توانیم با تغییر باور به جایی برسیم اما می توانیم بیاموزیم با هیجانات خود چه برخوردی داشته باشیم.
بنابراین درس بعدی این است که روش برخورد با احساسات خود را بیاموزید.
4-از اهمیت ارتباط در ذهن خود بکاهید
همه روانشناسان تقریباً در این باره اتفاقنظر دارند که ریشهی شادمانی در روابط خوب با دیگران است. این توصیهدرست و دقیقی است، امروز ویدئویی مشاهده کردم که حاصل 75 سال تحقیق طولانی بر روی کسانی بود که روابط شاد و ناشاد داشتند، نتیجه این بود که کسانی که روابط شادی دارند، طول عمر بیشتر و بدن سالمتری دارند این کاملاً با دیدگاه من هم جور درمیآید.
آن روی سکه این است که روابط ناشاد وکسانی که به جسم و جان و باور تو زخم میزنند، نه فقط تو را غمگین میکنند بلکه به جسم و عمر تو نیز صدمه میزنند. بنابراین دیگران و روابط همانقدر که میتواند حیاتی باشد، به همان مقدار میتواند کشنده و سمی باشد، توصیهی من(ارسطو رضایی) به هیچ عنوان تنهایی و انزوا نیست.
چگونه با تنهایی کنار بیایم؟ روش های کنار آمدن با تنهایی
من چند توصیهی درست در مورد اهمیت ارتباط دارم:
- با دیگران مهربان و دلسوز باش و هر کاری که میتوانی برای بهسازی روابطت انجام بده اما هیچ تکیه ای بر کسی نداشته باش.
- از هرکسی انتظار هر چیزی را داشته باش.
- این را بدان که ممکن است ناگهان متوجه شوی، صمیمیترین دوستت یا حتی فرزند و یا والدینت و … در حال خیانت به تو باشند این دیدگاهی واقعبینانه است.
- رابطه ها مانند تیغ دولبه هستند و همانقدر که میتوانند فرحبخش باشند میتوانند مرگآور باشند.
- همیشه نگاه کن و جلوی پایت را ببین.
- چارهای جز برقراری رابطه نداری اما هیچ توقعی نباید در رابطه هایت به وجود بیاید، هرچقدر هم می بخشی این بخشیدن روح تو را جلا میدهد اما از کسی انتظاری نداشته باش، درحالیکه از بودن با دیگران لذت میبری از هیچکس توقع نداشته باش تو را خوشحال کند.
5-از تنهایی لذت ببرید
از تنهایی خودت لذت ببر و هیچ انتظاری از دیگران برای خوشحال کردن خودت نداشته باش.
منبع خشنودی و ناخشنودی ما در درون ما و در درون مغز ماست. ما اگرچه ممکن است بر عوامل بیرونی کنترل زیادی نداشته باشیم و زندانی عوامل و شرایط و محیط بیرونی باشیم اما همواره بر تفسیر و ارزیابی خود از آن شرایط و محیط کنترل داریم. مقصود این نیست که ما خدا یا نیمه خدا هستیم اما ما بیش از آنچه که تصور میکنیم بر روی زندگیمان کنترل داریم اما غالباً میزان کنترل خود را بر روی رویدادها و حداقل ارزیابیها کمتر از آنچه که هست میدانیم.(کتاب کنترل را بر روی زمین بگذار این مقاله را بخوانید)
مثلاً میگوییم او مرا عصبانی و مضطرب کرد اما ما در بیرون چیزی بنام اضطراب یا عصبانیت نداریم، او به شکلی رفتار کرد، رفتار او اطلاعاتی وارد مغز من کرد مغز من به شیوهای آن را پردازش کرد که محصول آن «عصبانیت»یا «اضطراب» است.من اگرچه بر روی آن عوامل کنترلی نداشته باشم اما میتوانم این شیوهی پردازش یا ارزیابی را تغییر دهم و یا آنها را نادیده بگیرم. فردی که دلبستگی ناایمن دارد طعم مرگ را در کودکی چشیده است.
تکیهگاه کودک برای بقا و زنده ماندن والدین هستند، والدین ناکارآمد که بهطورکلی پاسخگو نیستند و یا در دسترس (ازلحاظ عاطفی) نیستند سبب میشود که کودک اضطرابی شدید را تجربه کند که این اضطراب، معادل اضطراب مرگ است درست مانند اینکه به بدن جنین سوزنی فروکنیم و جنین آسیبی جدی و حتی بعضاً جبرانناپذیر میبیند اضطراب مرگ و تنهایی در بزرگسالی طبیعی است همانند اینکه همان سوزن را در بزرگسالی به تن بزرگسال فروکنیم اما در کودکی این جدا ماندگی، تنهایی و محرومیت سبب میشود کودک طعم مرگ را در سن کودکی بچشد، او وحشت میکند و مانند مارگزیدهای که از ریسمان سیاه و سفید بترسد.
در بزرگسالی، هر رفتار دیگران را علامتی مبنی بر رهاشدگی، بیتوجهی، طردشدگی و محرومیت تفسیر میکند و متعاقب آن واکنشی نشان میدهد که خود سبب میشود دیگران او را تنها بگذارند، مثلاً اگر محبوب یا دوستش پاسخ اس ام اس را دیرتر بدهد، او خشمگین، ناراحت یا افسرده میگردد و یا مخاطبش را تنبیه میکند یا قهر میکند یا کنارهگیری میکند و این رفتار او، خود سبب میشود تا مخاطبش از او فاصله بگیرد، داشتن مقداری اضطراب، تنهایی و مرگ در بزرگسالی کاملاً طبیعی است اما اگر که اضطراب شما بسیار زیاد است.حتماً باید به رواندرمانگر مراجعه کنید، زیرا احتمالاً براثر رفتار نادرست والدین یا مراقبان اولیه که نخستین افرادی هستند که کودک با آنها رو در رو میشود در جان شما زهر ریخته شده است و این زهر خوشبختانه بهوسیلهی رواندرمانی کشیده میشود
طرحواره رها شدگی چیست؟ این مقاله را بخوانید.
(درمان افسردگی و اضطراب بدون دارو این مقاله را بخوانید)
5-یادتان باشدجدایی همیشه بد نیست
شوپنهاور میگوید:
هر محدودیتی انسان را سعادتمند میکند، هرچه دایرهی دید تأثیرگذاری و تماس تنگتر باشد سعادتمندتریم و هر چه گسترده تر باشد بیشتر احساس رنج میکنیم یا دستخوش ترس میشویم، زیرا نگرانیها آرزوها و هراسهایمان در تناسب مستقیم با این دایره گسترش می یابند از اینرو نابینایان چندان ناخرسند نیستند، گواه این گفته آرامش لطیف و نسبتاً شادی است که در چهرهی آنان دیده میشود.
در انجمن معتادان گمنام، شعاری دارند به نام«فقط برای امروز» در یک سطر که عین جمله آن را به خاطر ندارم جملهای بدین مضمون میگوید فقط برای امروز روابط تازهای خواهم داشت روابطی که چیزی به زندگی ام بیفزاید و نه از آن کم کند.
با الهام از این جمله ی حکیمانه آیا امروز باید به خاطر از دست دادن روابطی که سبب احساس بیارزشی بیشتر اعتماد به نفس کمتر و رنج بیشتر و دور شدن از اهدافم میشود، غمگین باشم؟ آیا نباید محرومیت از ارتباط با این افراد را به فال نیک بگیرم؟
دوستی و روابط زمانی ارزشمند است که چیزی به زندگی ام، احساس ارزشمندیم، اعتماد به نفسم، اهدافم و … بیفزاید وگرنه چرا باید به این روابط بیمارگونه و غیرمعقول ادامه دهم؟ توصیه ی من به هیچوجه تنهایی و انزوا نیست، زیرا معتقدم در زندگی ما افراد ارزشمند زیادی هستند که میتوانند به نگاه ما و به دارایی های عاطفی و احساسی و ارزشی ما بیفزایند.
افرادی هستند که میتوانند این جهان را جای بهتری برای زندگی کنند، اما در عینحال معتقدم که نباید به خاطر تنهایی و محرومیت تن به هر خواری و هر رابطه ای دادوگاهی باید خردمندانه و از روی تعقل تنهایی را به داشتن رابطه با افرادی که سبب فرو کاستن میشوند ترجیح داد.
6-با تنهایی کنار بیائید
تنهایی سوای همه چیز، خیلی قدرتمند است. اکثر افراد هرگز نمی توانند تنها بمانند، از تنهایی وحشت دارند، زیرا تنهایی قدرتمند است، راس هریس در کتاب سیلی واقعیت از شما دعوت میکند که به جای فرار از احساساتی که شما را آزار میدهد بایستید و نگاهش کنید حتی زشتی و ترسناکیش را مشاهده کنید و به او بگویید: من از تو نمیترسم، من با تو دوست هستم.
تو گاهی به دیدن من میآیی و من هیچ وحشتی از تو ندارم. آن وقت متوجه میشوید که یک هم اتاقی یا یک هم سفر جدید دارید، بعضی از افراد بشدت از «تنهایی و غم» وحشت دارند و به همین دلیل به محضی که کوچکترین نشانه ای از «غم و تنهایی»دریافت میکنند، سنسورهای بقای آنها به صدا درمیآید و یا با تمام وجود سعی میکنند از آن فرار کنند و یا اینکه بشدت در برابرش میخکوب میکنند و آه و ناله سر میدهد و یا با تمام قوا سعی میکنند با آن بجنگند.(درمان افسردگی و اضطراب بدون دارو این مقاله را بخوانید)
و هر کتابی که میخوانند تبدیل به یک باور تسلیمی و یا حملهای و یا فرار میشوند، فلسفه میخوانند و میگویند جهان بد است و حال من نیز بد است روانشناسی میخوانند و میگویند باید مثبت بیندیشیم و با آن بجنگیم.
اما آنچه درست است این است که از غم و تنهایی نترسیم، اجازه بدهیم بیایند و با سعه ی صدر آنها را نگاه کنیم چهره ی ترسناک و غریب آن را نگاه کنیم و اجازه بدهیم هر نقطه از بدنمان را که خواست تحت تأثیر قرار بدهد در این صورت کمکم با آن خو میگیریم و مانند هماتاقی که شاید گاهی بیاید و برود میپذیریم و هزینه ی اضافی بابت جنگیدن یا فرار کردن یا میخکوب در برابر آن نمیکنیم.
غم و تنهایی فقط مربوط به من نیست بلکه مربوط به همه ی انسانها و نوع انسان است، همه ی انسانها این احساسات را همیشه تجربه میکنند و ما هم مستثنی نیستیم این احساسات بخشی از زندگی کامل ماست و ما این احساسات را بدون ترس و وحشت در کنار سایر احساساتمان میپذیریم.
7- یادتان باشد شما انسان خاصی نیستید!
بسیاری ازما بیهوده تصور میکنیم انسانهای بسیار خاص و متفاوتی هستیم، البته ممکن است که اینطور باشد مثلاً من به خاطر عقایدم، مطالعاتم و ارزشهای شخصیم با دیگران متفاوت هستم اما این نباید بهانه ای به من برای انزوا و گوشهگیری بدهد.
توان تحمل تنهایی، نشاندهندهی بلوغ فکری ماست و همه ی ما برای احساس هویت و انسجام فکری لازم است گاهی تنها باشیم اما این مسئله با انزوا و گوشهگیری متفاوت است، در انزوا ما درد و رنج میکشیم.(آموزش روش حل اختلاف با دیگران این مقاله را بخوانید)
بهتر است بدانیم ما همانند همه انسانها هستیم و انسانها مانند ما هستند، ما نیازها و ویژگیهای انسانی مشابهی داریم مثلاً اگر سوزن به تن من و یا شما و یا فردی بیسواد و یا آمریکایی و یا ایرانی و یا پایینشهری و یا بالا شهری و … فروکنند همه ی ما دردمان میگیرد همه ی ما انسانها گرسنه میشویم، تشنه میشویم، نیاز به توجه داریم و …و در عینحال هر طور که باشیم اگرچه ممکن است که کل جامعه شبیه ما نباشد اما افراد زیادی هستند که شبیه ما هستند بهتر است از انزوا دوری کنیم و با همه ی مردم جهان آشتی کنیم فقط گاهی لازم است دوری یا نزدیکی روابطمان را تنظیم کنیم.
8- تنهایی بد نیست!
آیا تنهایی به سلامت جسمی ما صدمه میزند؟ بارها و بارها از زبان روانشناسان زیادی شنیده ایم که تنهایی و یا مجردی با سلامت جسمی رابطه ی معکوس دارد و کسانی که مجرد و یا تنها می مانند و ازدواج نمی کنند نسبت به افراد متأهل، عمر کوتاهتری دارند و در معرض بیماریهای قلبی عروقی و عفونی قرار میگیرند!
اما فراموششده است که خود تنهایی سبب کاهش عمر و یا کاهش سلامت جسمانی نمیشود بلکه نحوه ی کنار آمدن و نحوه ی تعبیری که از تنهایی داریم سبب کاهش یا افزایش عمر یا سلامتی می شود، مثلاً کسی که تنهایی را بد و کشنده و غمانگیز میداند طبیعتاً با این فکر هورمونهایی را در بدن خود فرامیخواند که سبب آسیب به سیستم دفاعی و ایمنی بدن می شود.
اما اگر همین فرد تصور کند که تنهایی سبب میشود تا آسیبهای اجتماعی و ارتباطی به من کمتر شود و نحوه ی مراقبت از جسم و جان خود را بیاموزد راههای آرام کردن و نوازش کردن خود را بیاموزد و وارد انزوا نشود و بهوقت لزوم با مردم نیز رابطه سالمی برقرار کند، زندگی شادتر و سالمتری خواهد داشت.
اساساً این نوع تحقیقات به دلیل مداخله متغییر ذهنی اعتبار چندانی ندارد و یا آنکه باید با دقت و وسواس بیشتری این نوع پژوهشها را در نظر گرفت و متغیر ذهنی و شناختی «نگرش بهتنهایی»و نوع تعریفی که فرد از تنهایی و تأهل و ارتباط دارد را نیز در نظر گرفت و به خوبی آن را سنجش و کنترل کرد.
آیا تنهایی بد است؟
9-چرا از تنهایی فرار می کنید؟
چرا این همه گرایش به جمع داریم؟ وعلت فرار از تنهایی چیست؟
شوپنهاور معتقد است آنچه که انسانها را بهسوی جمع سوق می دهد این است که نمی تواند تنهایی و در تنهایی«خود» را تحمل کند خلأ درونی و دلزدگی سبب می شود که انسانها بهسوی جمع رانده شوند.
بعضی از روانشناسان معتقدند ما نیازی داریم به نام نیاز به عشق و تعلق خاطر. البته اثبات این ادعا با توجه به ابزارهای اندازهگیری و سوگیری پژوهشگر و … مشکل است و شاید هم واقعیت داشته باشد اما به هرحال انسانی که تاب تحمل تنهایی را ندارد و دائماً با ابزارهای مختلف، شبکه های اجتماعی، دیدار مکرر دوستان، تماس های همیشگی، از این رابطه به آن رابطه رفتن، کتابخوانی و … از تنهایی و احساساتی که در تنهایی به سراغش می آید می گریزد.
اگر هم حتی بخواهد رابطه ی صمیمی و درست و انسانی با دیگران برقرار کند ابتدا باید ببیند در تنهایی دقیقاً چه احساساتی به سراغش می آیند و چرا آزارنده هستند و شیوه ی برخورد با احساساتش را حل کند و یا اینکه درمان کند ، غالباً این افراد نیازمند به درمان هستند وگرنه این افراد چه با رابطه و چه بدون رابطه، هرگز آرام و قرار ندارند مگر بهصورت موقت.
اینان مانند کسانی هستند که از خانه ی خود فراری هستند و دائماً به این خانه وآن خانه پناه می برند، غافل از اینکه خشت خانه ی دیگران اگر از طلا هم باشد آرامش خانه ی کاهگلی خودمان را ندارد او روی آرامش را نمی بیند زیرا در خانه نیست و بیخانمان است.
10-از دیگران بت نسازید
با نیچه همدل هستم که میگوید:
از دیگران بت نسازید، زیرا هم به آنها خیانت میکنید و هم به خودتان، زیرا وقتیکه از دیگران بت میسازید در نهایت میفهمید او نیز مانند شما انسانی معمولی است، در آن صورت یا رنجش به دل میگیرید و سپس با اکراه این ارتباط را ادامه میدهید و بدین وسیله به او خسارت میزنید، زیرا از او انتظارات غیر واقعبینانه دارید و او را در موقعیتهایی قرار میدهید که نمیتواند مطابق انتظارات شما عمل کند درحالی که او نیز مانند شما انسان است و هرچقدر هم خردمند و ویژه باشد و یا هرچقدر که انسان معنوی باشد مواقعی خواهد بود که طبع انسانی خود را نشان میدهد و احمقانه و یا رذیلانه رفتار میکند.
زیرا همهی ما انسان هستیم و یا قطع ارتباط میکنید و منزوی میشوید و با خود فکر میکنید که انسانها را نمیتوان شناخت و بدین وسیله به خود خیانت میکنید، چراکه بخش زیادی از نیازهای ما مانند نیاز به ارزشمندی، درآمد، تفریح، پیشرفت و … از طریق ارتباط با دیگران برآورده میشود.
بیایید چه در رابطههای عاشقانه، چه در رابطههای دوستانه، چه در روابط علمی و … از تقدس گرایی و مقدس سازی پرهیز کنیم و یکدیگر را بهعنوان انسان بپذیریم، شاید علت این تقدس گرایی این است که از آزادی و تنهایی میترسیم و با پناه بردن به یک شخص بزرگتر از خودمان میخواهیم اضطرابمان را فرونشانی کنیم، نمیخواهیم باور کنیم که ما آزاد و تنهاییم.(عزت نفس چیست؟، این مقاله را بخوانید)
اگر مجردید احساس بی ارزشی نکنید
نویسنده : ارسطو رضایی
در خودبیداری باعلم بیدارشوید
درباره ارسطو رضایی
مرکز روانشناسی خود بیداری آموزش به دانتشجویان روانشناسی و روانشناسان و خانواده ها
نوشتههای بیشتر از ارسطو رضایی
دیدگاهتان را بنویسید