آیا بحران میانسالی واقعیت دارد؟
آیا بحران میانسالی واقعیت دارد؟
همه ما در میانسالی دچار بحران می شویم؟
میانسالی اغلب زمان «بارآوری زندگی» است، بعضی از روانشناسان دوره میانسالی را «بهار زندگی» می نامند.
کارل یونگ معتقد است که میانسالی دوره ای هست که افراد باید میان اجزای مردانه و زنانه خود سازش برقرار کنند و بعضی دیگر از روانشناسان دوره میانسالی را پرفشارترین دوره زندگی میدانند، و فرد میانسال با عواملی مانند آشیانه خالی و سر و سامان دادن به فرزندان مواجه می شود.
از لحاظ جسمی، این دوره با توانایی های بدن و انرژی زیاد همراه است، اینکه فرد میانسال چقدر از سلامتی برخوردار باشد؛ بستگی به روش زندگی او دارد؛ پژوهش ها نشان داده است که تغذیه رمز اصلی سلامتی است.
بیشتر اختلالات شنوایی با سن ارتباط دارد و پیرگوشی نام دارد، مردان زودتر و سریع تر از زنان ممکن است که به لحاظ شنوایی دچار اختلالات شوند.
کیفیت پوست به دلیل کم کاری غدد چربی، غدد عرق ریز و تماس با نور خورشید، تغییر میکند و احتمال بروز سرطان پوست در افراد میانسال افزایش مییابد.
موهای افراد میانسال به دلیل کمبود ملاتونین بیشتر اوقات خاکستری و سپس سفید میشود.
توانایی تولید مثل در مردان کاهش مییابد اما خاتمه پیدا نمی کند.
در زنان به دلیل کاهش استروژن که بعد از یائسگی رخ می دهد، احتمال ابتلا به پوکی استخوان وجود دارد و در مردان هم همین پدیده به دلیل کاهش تستوسترون رخ می دهد (البته قبلا گفتیم که شیوه زندگی و تغذیه عامل اصلی و تعیین کننده است)
سرطان پستان در زنان و سرطان پروستات در مردان در این دوره بیشتر شایع است، برخلاف باور عمومی، دوران میانسالی با افت هوش، هیچ همبستگی و ارتباطی ندارد، در ادامه من(ارسطو رضایی) به نظرات روانشناسان مختلف و پژوهشگران مختلف درباره میانسالی می پردازم.
کتل و هورن، معتقد هستند که هوش سیال در افراد میانسال به مرور کاهش اندکی پیدا میکند اما هوش متبلور نه تنها کاهش پیدا نمیکند بلکه افزایش پیدا میکند.
هوش سیال زمینه ارثی دارد و قابلیت افراد را در استفاده از توانایی های ذهنی در موقعیت های جدید نشان میدهد؛ یعنی اینکه افراد چگونه می توانند در موقعیت های جدید از ذهن خود استفاده کنند، این نوع هوش به مهارتهای پردازش اطلاعات متکی است و بیشتر آن ارثی است اما هوش متبلور توانایی هست که ما به مرور زمان یاد میگیریم، ما در اثر کسب اطلاعات و افزایش دانش یاد می گیریم چگونه مسائل و مشکلات را حل کنیم، بنابراین هوش سیال کاهش اندک و هوش متبلور افزایش مییابد.
شای، یکی دیگر از روانشناسان است که پژوهش های طولی و دراز مدت زیادی انجام داده است، پژوهشهای او نشان داده است که توانایی کلامی، استدلال قیاسی، حافظه کلامی، جهتیابی فضایی و توانایی عددی در اوایل و اواخر بزرگسالی به دست می آیند.
پژوهش های شای نشان داده است که میانسالی دوره ای است که توانایی های ذهنی بسیار پیچیده به اوج عملکرد خود میرسد.
خلاقیت در جوانی و خلاقیت در میانسالی با هم متفاوت هستند.
- خلاقیت میانسالی سنجیده تر و متفکرانه تر است.
- خلاقیت میانسالی بیشتر به ترکیب دانش و تجربه وابسته است.
- خلاقیت میانسالی بیشتر اوقات اهداف نوع دوستانه دارد تا خود محورانه.
کارل گوستاو یونگ معتقد است مهمترین کهن الگو «خویشتن» است و مهمترین اتفاقی که باید برای ما بیفتد این است که جنبه های متضاد شخصیت با یکدیگر سازگار و هماهنگ شوند.
از نظر یونگ، میانسالی سن تفرد و خویشتن است، فراز و نشیب های این دوره از زندگی باعث احساس فرد بودن، یا فردیت می شود، فردیت، در واقع نوعی تعادل در درون شخص و یکپارچگی هماهنگ در کل وجود اوست.
اریک اریکسون میانسالی را هفتمین مرحله زندگی قلمداد میکند و مهمترین تکلیف رشدی این دوره را «زایندگی در برابر رکود» میداند و معتقد است که افراد میانسال، عمدتاً به هدایت نسل آینده علاقه مند می شوند.
لوینسون بیشترین نظریه پردازی را درباره میانسالی داشته است، او معتقد است که چیزی به نام بحران میانسالی وجود ندارد و فقط افرادی که در ارزیابی های عملکردهای گذشته خود احساس ناکامی میکنند دستخوش بحران میانسالی می شوند، این یعنی این طور نیست که همه افراد در میانسالی دچار بحران می شوند (بر خلاف نظر یونگ که چنین اعتقادی دارد) افرادی دچار بحران میانسالی می شوند که وقتی به گذشته خود نگاه میکنند, احساس ناکامی میکنند و احساس میکنند که آن طوری که دوست داشتند زندگی نکردند.
بسیاری از روانشناسان با توجه به پژوهش های لوینسون، با او کاملاً هم عقیده هستند و درباره وجود بحران میانسالی به عنوان یک تجربه همگانی تردید دارند( دقت کنید که نظریه لوینسون یک نظریه علمی و پژوهش محور است یعنی این نظریه بر اساس پژوهش ها به دست آمده است و نظریه یونگ پژوهش محور نیست و صرفاً شهودی و مبتنی بر دیدگاه روانکاوانه است) لوینسون میگوید: علت اصلی بحران میانسالی برای کسانی که دچار این بحران می شوند از یک طرف کسب تجربه و دانش و واقعی دیدن زندگی و از طرف دیگر رسیدن به نیمه راه زندگی می باشد, فرد میانسال می پذیرد که مرگ واقعیت است.
اگر او تا به اینجا آن طوری که می خواسته زندگی کرده باشد، دچار بحران نمی شود، اما اگر نه، دچار بحران می شود، او معتقد است که میانسالی، دوره اوج ساختار زندگی است و فرد بر زندگی معنادار تمرکز می میکند و باید بین گرایشهای متضاد, سازش و تعادل برقرار کند، لوینسون می گوید بحران میانسالی یک قاعده نیست یک استثنا است.
بنابراین به لحاظ علمی چیزی به نام بحران میانسالی وجود ندارد.
فروید جمله ای دارد و میگوید: من در تمام زندگیام یک بیمار داشته ام و آن هم خودم بوده ام، این یعنی روش شناخت و دانش در روانکاوی درون نگری و کاملاً فردی است، و کارل یونگ نیز همانطور که در کتاب خاطرات و رویاهای خود می گوید در میانسالی خود دچار بحران جدی بوده است.
همان طور که می دانیم تجربه فردی، به لحاظ علمی کم ارزش ترین هستند، کارل یونگ هم که از روشهای روانکاوانه استفاده کرده بود نیز بر اساس این نگاه بحران میانسالی را مطرح کرده است، البته نباید فراموش کنیم که کارل یونگ، بسیار تحت تاثیر نیچه هم بوده است، و نکته دیگر اینکه این بخش از نظریه کارل یونگ شواهد پژوهشی ندارد، اما نظریه لوینسون کاملا پژوهش محور است و نتیجه سال ها پژوهش بر روی زنان و مردان مختلف می باشد که موسوم به پژوهش های طولی است، بنابراین به لحاظ علمی ما میتوانیم نظریه لوینسون را معتبر تر بدانیم.
نیچه جمله ای دارد که میگوید: بشو آنچه که هستی بشو آنچه که هستی بشو آنچه که هستی.
منظور من این است که هر کسی باید سر انجام آن طوری که خودش می خواهد زندگی کند و این شیوه در افراد متفاوت است، یعنی سرانجام هر کسی باید خودش باشد، از این منظر شاید باید با اصلاحیه ای بر نظریه یونگ آن را به زیر تغییر داد:
اگر به میانسالی رسیده اید و خودتان بودید، پس خودتان باشید، کسانی که خودشان هستند هیچگونه بحرانی را تجربه نخواهد کرد، اما کسانی که خودشان نیستند دچار بحران خواهند شد
به عنوان مثال ممکن است که من مرد تاجری باشم که درآمد بسیار هنگفتی به دست آوردهام اما در میانسالی می فهمم این آن چیزی نیست که من واقعاً می خواهم، در اینجا دچار بحران خواهم شد و لازم است که ساختار جدیدی به زندگیم بدهم و این بار آن را حل کنم
اما اگر من همان مرد تاجر باشم و همیشه این آن چیزی بود که میخواستم و دوست داشتم که همیشه مرد تاجری باشم که بسیار موفق است، از اینکه خودم هستم و اکنون در اینجا هستم احساس رضایت و خوشحالی دارم.
بنابراین بحران میانسالی بستگی دارد که چقدر به خواسته ها و آرزوهای واقعی خودتان در چنبره زندگی توجه کردهاید، و چقدر خودتان بوده اید, که البته این با توجه به ساختار ارزشها و خواسته ها و باورهای افراد, کاملا اختصاصی و شخصی است، اگر که به آرزوها و خواسته های واقعی خودتان توجه کرده و در آن مسیر هستید, دچار بحران نخواهید شد ( لزومی ندارد که این آرزوها و خواسته ها لزوماً معنوی و یا حتی اخلاقی باشد می تواند هر چیزی باشد همانطور که گفتم همانند مرد تاجری که همواره خود را تاجر می دیده است)
در غیر این صورت لازم است که تجدید نظر کنید, چون که به نیمه راه رسیده اید و زندگی کوتاه تر از آن چیزی است که تصورش را بکنید
به گفته شوپنهاور:
«آنچنان زندگی میکنیم که گویا قرار نیست هرگز بمیریم و آنچنان می میریم که انگار هیچوقت نبوده ایم»
آیا رشد و کودکی سالمی داشته اید؟ برای پی بردن به پاسخ این سوال می توانید تست کودک درون زیر را تکمیل کنید:
برای دریافت مشاوره های علمی در زمینه های مختلف یا شرکت در کارگاه ها و خرید بسته ها در ساعت کاری (از 9صبح تا 18 همه روزه به جز روزهای تعطیل) باشماره های زیر تماس بگیرید یا در واتساپ یا تلگرام پیام بگذارید.
درباره ارسطو رضایی
مرکز روانشناسی خود بیداری آموزش به دانتشجویان روانشناسی و روانشناسان و خانواده ها
نوشتههای بیشتر از ارسطو رضایی1 Comments
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
شما فرمودید که لوینسون گفته بحران میان سالی وجود ندارد ولی در آخر به حرف نیچه استناد کردید