من خوبم تو خوبی تحلیل رفتار متقابل/ وضعیت های 4 گانه
من خوبم تو خوبی تحلیل رفتار متقابل
سلام من ارسطو رضایی هستم و در این نوشته می خواهم در مورد مفهوم وضعیت های چهارگانه در تحلیل رفتار متقابل، وضعیت های مرکب، وضعیت های شرطی، دلیل شکل گیری آنها، هدف آنها و راههای خروج از وضعیت سه گانه و رسیدن به وضعیت آخر توضیح دهم، از شما می خواهم صبور باشید و مطلب را تا انتها مطالعه بفرمایید:
ویدئوی زیر را درمورد وضعیت های چهارگانه در تحلیل رفتار متقابل تماشا کنید:
وضعیت های چهارگانه در تحلیل رفتار متقابل
اگر بخواهم خیلی ساده بگویم یعنی اینکه یک فرد خود و دنیا را چطور میبیند؟ یعنی فکر میکند دنیا جای خوبی است یا نه؟ آدمها خوب هستند یا خوب نیستند؟ نظرش راجع به خودش چه چیزی است و در کل برداشت او از خود و دنیا خوب است یا نه؟
پس ما به باورهای عمیقی که هر فرد راجع به خود و دیگران و دنیا و زندگی اش دارد وضعیت زندگی می گوییم، اما نکته مهم اینجاست که این دیدگاه یا این وضعیت را آگاهانه و در بزرگ سالی انتخاب کردهایم یا در زمانی که خیلی کوچک بودیم یا حتی در دوره شیرخوارگی و نوزادی؟
در واقع ما در مرحله پیش از تکلم این پیام ها را راجع به خودمان و دنیا از والدین گرفته ایم تا بتوانیم بر اساس آن دنیا و اوضاع را پیشبینی کنیم، اگرچه الان نسبت به این وضعیت زندگی که در کودکی (خواسته یا ناخواسته) انتخاب کردهایم آگاه نباشیم و این برداشت تقریباً در ناخودآگاه ماست.
وضعیت چهارگانه تحلیل رفتار متقابل
اریک برن که مبدع تحلیل رفتار متقابل یا TE است این موارد اولیه را به چهار وضعیت کلی تقسیم کرده است و این چهار وضعیت عبارتند از:
- من خوب نیستم تو خوبی
- من خوب نیستم تو خوب نیستی
- من خوبم تو خوب نیستی
- من خوبم تو خوبی
در اینجا واژه «تو» میتواند اول از همه به والدین که افراد مهم زندگی هستند گفته شود و بعد به دیگران و کل دنیا گسترش پیدا کند. پس اگر میگوییم: «تو خوبی» منظورمان الزاماً یک نفر نیست، بلکه منظورمان تمام افراد و چیزهایی است که خارج از حیطه من است.
همان طور که گفته شد این وضعیتها، نوع نگرش ما را نسبت به خودمان و دیگران و زندگی مشخص میکند، تصمیمات و رفتارهای ما در بزرگسالی تحت تأثیر این وضعیت ها است و در هرکدام از این چهار وضعیت که باشیم برا توجه به همان فعالتر و اساسیتر است؛ اما به این معنا هم نیست که ما در تمام لحظات زندگی در یک وضعیت هستیم.
ما دائم بین این چهار وضعیت شیفت عوض میکنیم و تغییر موضوع میدهیم. اما یکی از این وضعیت ها در ما معمولا برجسته تر است.
حالا ببینیم که هرکدام از این وضعیتها چه هستند و چه خصوصیاتی دارند؟
هر فرد در حدود ۲ یا ۳ سالگی بر اساس نوع و میزان نوازش هایی که دریافت می دارد یا رفتارهایی که والدین به شکل های مختلف با او می کنند، یکی از چهار وضعیت را انتخاب می کند.
این ۴ وضعیت و نحوه شکل گیری آنها در طول دوران رشد عبارت است از:
١_ وضعیت اول: «من خوب نیستم تو خوبی»
اولین وضعیت، وضعیت «من خوب نیستم تو خوبی» یا «شما خوب هستید» می باشد، این وضعیت را شاید بتوان گفت عمومیترین و غالبترین وضعیت بین آدمها است، به دلیل اینکه ریشه در ضعفهای دوران کودکی ما دارد و حتی بعضیها معتقدند دلیل آن فشاری است که زمان تولد به ما وارد شده است و به آن «ضربه تولد» می گویند.
ما با این وضعیت به دنیا آمدهایم چون وقتی بچه به دنیا میآید، از یک محیط گرم و تاریک و راحت با سختی و فشار وارد یک محیط میشود که در آن پر از سروصدا و نور زیاد است و برای لحظاتی هرچند کوتاه، جدائیش را با مادر حس میکند و دچار یک تضاد شدید با محیط قبلی میشود.
به نظر بعضی از روانشناسها، آن احساس ناتوانی و درماندگی در دقایق بعد از تولد، ما را به وضعیت من خوب نیستم سوق میدهد.
وقتیکه کودک رشد میکند و متوجه میشود که در مقابل آدم بزرگها کوچک و ضعیف و بیدفاع است، دستش به دستگیره در نمیرسد یا چیزی که دوست دارد را به زور از دستش میگیرند، کمکم به این نتیجه میرسد که حتماً من ناتوانم، من دست و پا چلفتی هستم و درست نمیتوانم حرف بزنم و از خودم دفاع کنم، پس من «اوکی» یا خوب نیستم و دیگران قوی هستند، هر کاری که بخواهند انجام میدهند و مرگ و زندگی من دست آنهاست.
آنها خوب یا اوکی هستند و این سبب میشود که قبل از اینکه ما حتی شروع به حرف زدن کنیم دیدگاه مان نسبت به دنیا و خودمان شکل میگیرد.
دقت کنید که این تصمیم با شناخت و تفکر نیست. بلکه کاملاً با هیجانات و احساسات غیرقابل بیان یک کودک یا یک نوزاد گرفتهشده است، حال هرقدر محیط و نمایندگان محیط (که غالبا پدر و مادر هستند) بیشتر این احساس را در کودک ایجاد کنند، درجه این تصمیمگیری من (خوب نیستم تو خوبی) بیشتر میشود.
وقتی فردی با این وضعیت از (نوع شدید آن) بزرگ میشود، ناخودآگاه خود را در «وضعیت قربانی بودن» قرار میدهد یا منزوی و گوشهگیر میشود یا بهشدت به دیگران وابسته میشود یا دائم احساس خودکمبینی میکند، خیلی از خود انتقاد میکند و در ارتباط با دیگران دائم خود را در وضعیت بازنده و برنده قرار میدهد، یعنی در روابط، در کسب و کار و در شراکت، دائما شکست میخورد یا حداقل خودش را شکست خورده فرض میکند تا آن وضعیت بنیادی که انتخاب کرده بوده است را دائم برای خود بازنمایی کند. بیشتر بخوانید
آدمهایی که در این وضعیت فیکس شده اند، ادبیاتشان معمولاً یک ادبیات چاپلوسانه، چاکرانه و مخلصانه است. همیشه آماده به خدمت هستند، همیشه میخواهند دیگران را راضی نگه دارند و منافع خودشان را نادیده میگیرند و فقط دنبال جلب نظر دیگران هستند. در حالت خفیف تر که عمومی ترین وضعیت در بین همه آدمها است؛ ما بسیاری از اوقات دیگران را بزرگ تر از چیزی که هستند و خود را کمتر از چیزی که هستیم میبینیم و بسیار مستعد بت سازی و اسطوره سازی می شویم.
در کشور ما این سبک بسیار رایج است. یعنی ما وضعیت «من خوب نیستم تو خوبی» را باز نوازی میکنیم. تلاش ما برای اینکه از دیگران بهتر باشیم؛ خانه بهتر، ماشین بهتر، شغل بهتر و لباس بهتر از دیگران داشته باشیم یک جور تسکین موقت برای همین احساس من خوب نیستم بنیادین است.
اما یکی از موقعیتهایی که این وضعیت را تجربه میکنیم و ممکن است برایمان حتی خیلی شیرین هم باشد روابط عاشقانه است، مثلاً وقتی فرد عاشق میشود (البته معمولاً، نه همیشه) در وضعیت من خوب نیستم تو خوبی میرود و خودش را در برابر معشوق در موضع ضعف میبیند که شاید این هم، باز نوازی همان اولین وضعیتی باشد که ما با آن به دنیا آمدهایم.
این وضعیت کلی نوزاد و برداشت او از دوران نوزادی است، کودکی که نوازش دریافت می دارد و آن را احساس می کند، عامل خوب بودن را در والدین و دیگران احساس می کند و برداشت خوب نیستم را از خود دارد.
او احساس می کند: «من خوب نیستم»، زیرا کوچک، ناتوان، بی دفاع و وابسته هستم، «شما خوب هستید»؛ زیرا بزرگ، توانا، مستقل و قوی هستید.
چنانچه فردی وضعیت ذکر شده را تا دوران بزرگسالی حفظ کند، به دریافت پیام های منفی درباره خود تمایل دارد، برای دیگران بیش از اندازه احترام قائل می شود و به علت احساس خود کم بینی فکر می کند هر چه به دست می آورد از لطف دیگران است.
چنین فردی درون گرا و افسرده است، احساس حقارت می کند و خود را کوچک تر از آنچه که هست می پندارد؛ همچنین برای توانایی های خود ارزشی قائل نمی شود، اشتباهات خود را بزرگ می بیند و نظرات دیگران برای او بسیار مهم است. این وضعیت افراد بازنده خواهد بود. بیشتر بخوانید
این وضعیت نخستین تصمیم کودک بر اساس نخستین سال زندگی او است که یا تا پایان ۲ سالگی تحکیم می شود و یا احتمال دارد به وضعیت دوم یا سوم تغییر کند.
پس از این که کودک در یک وضعیت تثبیت شد، به طور دائم در این وضعیت باقی می ماند و این احساس روانی در تمام شناخت ها و تصمیم گیری ها و رفتار او در طول زندگی تاثیر گذار خواهد بود، مگر این که با شناخت و تصمیم گیری مجدد آن را به وضعیت چهارم به معنای «من خوب هستم، تو خوب هستی» تغییر دهد.
۲_ وضعیت دوم: «من خوب نیستم تو خوب نیستی»
وضعیت دوم، «من خوب نیستم تو خوب نیستی» یا شما خوب نیستید.
این وضعیت خطرناک و بدترین وضعیت ممکن است. خوشبختانه خیلی عمومیت ندارد، چون این وضعیت پوچی و ناامیدی و احساس بیهودگی را با خود دارد.
وضعیتی که فرد در آن نه خود را خوب و ارزشمند و قابل قبول میبیند و نه آدمها و نه چیز دیگری را در این دنیا. رد پای این وضعیت را شاید بتوان گاهی در دعواها دید.
مثلاً فرض کنیم که در یک دعوای خانوادگی زنی به شوهر خود میگوید که خاک برسر من که همسر تو شدهام یا کسی که در جواب خیانت همسرش به او خیانت میکند که ثابت کند اگر تو بدی من هم بد هستم و میتوانم بد باشم یا اصلاً من بدتر از تو هستم.
در موارد پیچیده تر و حتی خطرناک مثل کسی که یک حمله تروریستی میکند دیگران را میکشد و در نهایت خودش را میکشد، میشود رد پای این وضعیت را پیدا کرد.
به این وضعیت میگویند «وضعیت بنبست». در آن هر دو طرف بازنده میشوند، کسی که این وضعیت را با عنوان وضعیت بنیادی زندگی انتخاب کرده است، بهصورت ناخودآگاه اتفاقات و تصمیمات زندگی خود را پیش میبرد که یا خود و یا دیگران را به بهانهای طرد کند یا دیگران مجبور شوند که او را طرد کنند.
معمولاً در بدترین حالت، این وضعیت فرد را به سمت افسردگی و حتی رفتارهای خود تخریب گرانه، مثل اعتیاد و خودکشی می برد. اما در حالتهای خفیف تر ممکن است این باشد که فرد را در یک انفعال نگه دارد و هیچ تلاشی برای بهبود خود یا دنیا نکند.
در پایان یک سالگی کودک به تدریج می تواند راه برود و به همه جا سر بکشد و همه چیز را به هم بریزد، بنابراین نوازش های خود را به شکل بایدها – نبایدها و این کار را بکن – آن کار را نکن، دریافت می دارد. او دیگر راحتی و آسایش سال اول زندگی را ندارد و نوازش ها به تدریج کم می شوند.
در این وضعیت کودک نتیجه گیری می کند: «من خوب نیستم»، زیرا وابسته به شما و نیازمند هستم و «شما خوب نیستید»؛ زیرا خواسته های مرا برآورده نمی سازید و مرا آزاد نمی گذارید. فردی که در این وضعیت تثبیت می شود نه برای خود و نه برای دیگران ارزشی قائل نیست؛ همچنین از ضربه زدن و ضربه خوردن ناراحت نمی شود و برای اشتباهاتی که انجام می دهد، احساس گناه نمی کند.
زندگی برای او معنا و ارزشی ندارد و به سادگی آماده است آن را از خود و دیگران سلب کند. این وضعیت همراه با احساس پوچی و بیهودگی است که در آن فرد، دیگران را دشمن خود می پندارد.
۳_ وضعیت سوم: «من خوب هستم تو خوب نیستی»
بیشتر افرادی که اختلال شخصیت خودشیفته، نمایشی و ضد اجتماعی دارند و خیلی دچار بزرگبینی هستند، در این دسته قرار می گیرند.
آنها فکر میکنند از همه بهترند یا ممکن است از دید دیگران بسیار بیعاطفه و تهاجمی به نظر بیایند، در کل نگاه ابزاری نسبت به آدم های اطرافشان دارند، از طرفی به دلیل اینکه هر چیزی خارج از حیطه خودشان را «ناخوب» میبینند، اعتماد کردن دائم برای آنها سخت است و ممکن است دچار سوءظن هم باشند.
اما نکته مهم این است که این احساس (من خوب هستم) یک احساس حقیقی و اصیل نیست، در واقع من خوبم قلابی است، آن فرد در دوران کودکی خود تصمیم گرفته است تا با احساس دردناک ناتوانی خود و احساس من خوب نیستم مقابله کند و برای جبران آن تصمیم میگیرد که خود خود را مورد نوازش قرار دهد.
به این صورت در او احساس خودشیفتگی و خود بزرگ بینی شکل میگیرد، اما حالا اگر بخواهیم ردپای این وضعیت را بهصورت خفیفتر در روابط معمول و در آدمهایی که اختلال روان شناختی خاصی ندارند پیدا کنیم، وقتی که ما زیاد انتقاد میکنیم و دائم میخواهیم ثابت کنیم که حق با ماست، وقتیکه غیبت میکنیم یا قضاوت میکنیم یا اینکه دائم نق میزنیم و از زمین و زمان شکایت داریم، در واقع در این وضعیت من خوبم تو خوب نیستی به سر می بریم.
یا حتی گاهی این رفتارها را به ظاهر مثبت و کمک کردن می دانیم اما دائم در کار دیگران دخالت میکنیم، مانند کسانی که می گویند: «ما خیر و صلاح تو را میخواهیم یا برای خودت می گوئیم» اما درواقع گویا به شما می گویند: «من میفهمم تو نمیفهمی» که میشود همان «من خوبم تو خوب نیستی»
مثلا بعضی از این آدمها که بسیار «والد انتقادگر قوی» دارند وقتی با یکی دچار مشکل می شوند میگویند: من که چیزی نگفتهام و یک انتقاد ساده کردهام و یک پیشنهاد ساده دادهام، چرا آن شخص ناراحت شد؟ مگر من چه گفتم؟ مگر من چهکاری انجام دادم؟
ولی متوجه نیست که حتی اگر که ظاهراً کلامشان منطقی بوده است اما گویا با تمام وجود پیام «من خوبم تو خوب نیستی» را میدهد، و به همین دلیل نمیتوانیم با این احساس با آدمها ارتباط بگیریم.
نکته دیگر هم این است که در بسیاری از موقعیت ها ممکن است ما از وضعیت اول شیفت کنیم به وضعیت سوم.
اگر در جایی بیش از حد به دیگران سرویس داده ایم یا خدمت کرده ایم و بعد به ما بیتوجهی شده است ما به وضعیت قربانی رفتهایم. ممکن است شیفت کنیم و دائم دیگران را محکوم کنیم و این گونه سهم خودمان را در ماجراها نبینیم و دیگران را زیر سؤال ببریم.
در روابط عاشقانه هم آدمهایی هستند که در وضعیت اول (یعنی همان وضعیت من خوب نیستم تو خوبی) عاشق شدهاند و حالا در وضعیت سوم از آن خارج میشوند.
اگر کودک برای زمان طولانی آزار دیده باشد و از طرف والدین تنبيه شدید شده باشد، در حالی که رفتار یا کاری انجام نمی دهد که سزاوار آزار و بی مهری باشد، با کمبود نوازش مثبت مواجه می شود و احساس «شما خوب نیستید» در او ماندگار خواهد شد، در نتیجه با نوازش خودش به حمایت از خود می پردازد و زخم های خود را ترمیم می کند و به وضعیت «من خوب هستم، شما خوب نیستید» تغییر موضع می دهد، به این وضعیت «فرافکنی» گفته می شود.
این افراد دوست دارند به طور دائم در هنگام بروز اشتباهات، دیگران را مقصر بدانند و خود را تبرئه کنند، چنین افرادی مسئولیت زندگی و اشتباهات خود را نمی پذیرند و به عوامل خارجی (بیشتر از توانایی های خود) بها می دهند، آنها افراد جاه طلب و خودشیفته هستند و خود را بزرگ تر از آنچه در واقعیت هستند، می بینند و برای جنبه های مثبت شخصیت دیگران ارزش چندانی قائل نمی شوند، آنها افرادی خودخواه هستند که همه را به تمسخر می گیرند، افرادی متکبر و گستاخ که در کار همه دخالت می کنند.
۴_ وضعیت چهارم: «من خوبم تو خوبی تحلیل رفتار متقابل»
این وضعیت همانطور که از اسمش پیداست وضعیت سالم و موفق و برنده است و مهمترین فرق آن با سه وضعیت دیگر این است که آنها ناآگاهانه و بر پایه احساسات و هیجانات هستند اما وضعیت آخر بر پایه تفکر و انتخاب آگاهانه است.
ما وقتی که در این وضعیت هستیم خودمان را دوست داشتنی تر میبینیم، دنیا و آدمها را قابل اعتماد و قابل احترام میبینیم. میتوانیم به اهدافمان برسیم و دیگران را با هر عقیده و مرام و مسلک و دین و نژاد و ملیت و رنگ پوست (تا زمانی که به ما آسیبی نزدهاند) بپذیریم و خوب ببینیم، قرار هم نیست که با آنها موافق باشیم. این وضعیت به عنوان مدینه فاضله نشان داده شده است، شاید بهتر باشد علاوه بر تصور کردن، تلاش کنیم برای دنیایی که در آن صلح و برابری بین کشورهاست.
میدان جنگ در رابطه شغلی عاطفی و خانوادگی هم هست، در یک گروه تلگرامی هم هست، در کامنت های اینستاگرام هم هست، در خیابانهای تهران وقتی ترافیک است، اسلحه همان بوق ممتدی است که وقتی چراغها سبز میشوند، بعضیها به خاطر چند ثانیه تأخیر راننده جلویی بوق ممتد میزنند.
پایبند بودن به «من خوبم تو خوبی» سخت است. اصلاً کار راحتی نیست، اگر در طول روز به آن دقت کنیم، حتی به افکاری که از ذهنمان میگذرد میبینید که خیلی کم پیش میآید که در این وضعیت باشیم.
هدف این نیست که ماندن در وضعیت آخر را آسان نشان دهیم، اما به نظرم خوب است که همه ما به آن فکر کنیم و مهم تر از همه این وضعیت را بشناسیم تا بعد بتوانیم کم کم به آن بیشتر پایبند باشیم.
این وضعیت چهارم یا وضعيت آخر است که اختلاف زیادی با وضعیت های دیگر دارد، برای رسیدن به این وضعیت لازم است تا اطلاعات زیادی از دوران کودکی خود به دست آوریم و تصمیم های آن دوران را اصلاح کنیم.
در این وضعیت، ارتباط ها بر پایه صمیمیت و صداقت برقرار می شود و بازی های روانی در آن وجود ندارد، افراد سالم از نظر شخصیتی در این وضعیت قرار می گیرند و همه را مانند خود خوب می بینند.
افراد سالم کسانی هستند که هم برای خود و هم برای دیگران ارزش قائل هستند، برای آنها زندگی دارای معنا و مفهوم است، می توانند از زندگی خود لذت ببرند و روابط سالم و رضایت بخشی با دیگران داشته باشند.
وضعیت های چهارگانه در حدود ۳ تا ۷ سالگی شکل می گیرند و تصمیمات کنونی فرد را بر مبنای تجربیات اولیه دوران کودکی، توجيه می کنند.
به عبارت دیگر وضعیت ها دیدگاه فرد نسبت به خود و دنیای اطراف است؛ به این معنا که فرد نسبت به ارزش خود و دیگران باورهایی را نگهداری می کند که مشخص خواهد کرد او درباره خود و دیگران چگونه فکر می کند و چه پیام های مثبت یا منفی در مورد مفهوم زندگی، خود و روابط اجتماعی دارد و به طور کلی بازی ها و نمایشنامه زندگی هر فرد براساس آن اجرا می شود، گاهی این وضعیت های چهارگانه در اثر تاثیرگذاری نمایشنامه های فرهنگی، ملی، قومی، خانوادگی و مذهبی از فرد یا گروهی به فرد یا گروه دیگری منتقل می شوند.
این وضعیت برنده هاست.برای اینکه در این وضعیت قرار بگیرید لازم است در گروه درمانی تحلیل رفتار متقابل در مرکز روانشناسی خودبیداری شرکت کنید.و برای اینکه دریابید برنده ها چطور فکر می کنند لینک زیر را لمس کنید و ویدئو هایی که آماده کرده ام را نگاه کنید:
درباره ارسطو رضایی
مرکز روانشناسی خود بیداری آموزش به دانتشجویان روانشناسی و روانشناسان و خانواده ها
نوشتههای بیشتر از ارسطو رضایی1 Comments
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
من کتاب “ماندن در وضعیت آخر” را میخواندم و با خواندن ماقله شما درک بهتری پیدا کردم. سپاس از شما